قاصدكقاصدك، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

قاصدک اومده هوراااا

اسفناج، یک سبزی مفید

  سلام. اسم من اسفناج است. من جزء سبزی ها هستم.  از من برای....   سلام. اسم من اسفناج است. من جزء سبزی ها هستم.  از من برای درست کردن خورشت، سوپ، بورانی ماست و آش ها استفاده می کنند. من فواید زیادی دارم، مثلاً برای شما بچه ها بسیار پرفایده ام. چون اگر کم اشتها هستید و میلی به خوردن غذا ندارید من اشتهای شما را زیاد می کنم. اگر کم خونی دارید، من به شما کمک می کنم. تازه عضلات و استخوان هایتان را محکم و محکم تر می کنم. از بوی بد دهان جلوگیری می کنم. دوستان کوچولوی من اگر شما سرد مزاجید، باید حتماً اسفناج را با فلفل و دارچین و ادویه های گرم بخورید. حتماً برای فه...
19 دی 1391

انگشتان دست

  مانند دست است هر خانواده هر کس یک انگشت .... مانند دست است هر خانواده هر کس یک انگشت در خانواده بابا در این دست انگشت شست است او نخستین انگشت دست است انگشت دیگر یعنی نشانه او مادر ماست خانم خانه انگشت دیگر یعنی برادر این جا نشسته پهلوی مادر پس این یکی کیست؟ انگشت دیگر آری درست است او هست خواهر من هستم آخر انگشت کوچک انگشت ها را دیدیم تک تک ما پنج انگشت هستیم با هم با هم شریکیم در شادی و غم گر چه جداییم ما پنج ان...
18 دی 1391

بخاری لجباز نیست

هوا سرد بود. فرش کف اتاق یخ کرده بود. به هیچ دیواری نمی شد تکیه کرد. دیوارها سرد سرد بودند. اما بخاری هیچ کاری نمی کرد. مثل اینکه حسابی... هوا سرد بود. فرش کف اتاق یخ کرده بود. به هیچ دیواری نمی شد تکیه کرد. دیوارها سرد سرد بودند. اما بخاری هیچ کاری نمی کرد. مثل اینکه حسابی عصبانی بود و اصلا نمی خواست مثل هر روز خونه رو گرم کنه. بخاری انقدر لج کرده بود که دیگه به هیچ حرفی گوش نمی داد. می گفت چقدر بیخودی کار کنم؟ چرا هیچ کس توی این خونه به حرف من گوش نمی‌ده؟ سرمای خونه بیشتر و بیشتر شد تا بالاخره همه رو کلافه کرد. هر کسی به فکر افتاد تا برای گرم کردن خونه یه کاری بکنه. بابای خونه فکر کرد جلوی عبور سر...
18 دی 1391

خود آموز ارتباط مناسب با مادر شوهر

هرچند هیچ عروسی سربازی نرفته ولی خیلی از آنها تا اسم مادر شوهر را می شنوند به حالت خبردار ایستاده و آماده ادای احترام می شوند. رابطه عروس و مادر شوهر همیشه ی تاریخ و درهمه جای این کره خاکی جای حرف و حدیث فراوان داشته است. انسان های زیادی سعی کرده اند این معادله دومجهولی را حل کنند .هیچ چیز برای یک تازه عروس ارزشمند تر از یک خود آموز ارتباط مناسب با مادر شوهر نیست. این بحث برای خانم‌های جوان.... انسان های زیادی سعی کرده اند این معادله دومجهولی را حل کنند .هیچ چیز برای یک تازه عروس ارزشمند تر از یک خود آموز ارتباط مناسب با مادر شوهر نیست. این بحث برای خانم‌های جوان خیلی داغ است. وقتی به تالاره...
18 دی 1391

علی کوچولوی بازیگوش

علی کوچولو و مامانش می خوان امروز با هم برای خرید به بازار برن. مامان علی بهش می گه: پسرم، تو نباید تو خیابون و بازار دستمو ول کنی. چون ممکنه....   علی کوچولو و مامانش می خوان امروز با هم برای خرید به بازار برن. مامان علی بهش می گه: پسرم، تو نباید تو خیابون و بازار دستمو ول کنی. چون ممکنه اگه دستمو ول کنی، گم بشی. علی کوچولو که خیلی خوشحاله با مامانش بیرون می ره به مامانش می گه: چشم مامان. بعد علی و مامان حاضر می شن و با هم از خونه بیرون می رن. علی کوچولو محکم دست مامانشو می گیره . علی و مامان به یک فروشگاه بزرگ می رن. مامان علی می خواد برای پسرش یک پیرهن خوشگل بخره. برای همین به سمت لباسای  ب...
4 ارديبهشت 1391

من داداش بزرگترم

یک روز تعطیل بود. من و مامانم و بابام با آبجی کوچولوم توی خونه با هم بودیم. اسم آبجی کوچولوی من نازگله. نازگل خیلی کوچیکه و...     یک روز تعطیل بود. من و مامانم و بابام با آبجی کوچولوم توی خونه با هم بودیم. اسم آبجی کوچولوی من نازگله. نازگل خیلی کوچیکه و چهار دست و پا راه می ره. اون هنوز نمی تونه بایسته. اون روز مامان می خواست برامون یک کیک خوشمزه درست کنه، به خاطر همین خیلی کار داشت و همش توی آشپزخونه بود. بابام هم داشت تلویزیونو درست می کرد. منم داشتم با اسباب بازی هام بازی می کردم که نازگل چهار دست و پا اومد و بازی منو خراب کرد منم عصبانی شدم و سرش داد زدم. نازگلم خیلی ترسید و ...
31 فروردين 1391

دندونم درد می کنه

بهاره کوچولو عیدو خیلی دوست داره. چون همیشه تو عید لباسای نوشو می پوشه و به مهممونی می ره و می تونه یه عالمه بازی کنه. اما بهاره کوچولو یه... بهاره کوچولو عیدو خیلی دوست داره. چون همیشه تو عید لباسای نوشو می پوشه و به مهممونی می ره و می تونه یه عالمه بازی کنه. اما بهاره کوچولو یه چیز دیگه رو هم خیلی دوست داره. اونم آجیله که مامانش برای عید می خره. تازه شیرینی و شکلاتم هست، بهاره عاشق چیزای شیرینه. یه روز که بهاره با مامان و باباش به عید دیدنی می رن، دوست مامان به بهاره آجیل تعارف می کنه، بهاره چند تا پسته بر می داره. یکی از پسته ها سرشون بسته بوده و بهاره نمی تونه اونو باز کنه. بعد بهاره اونو لای دن...
9 فروردين 1391

خدا و حرف های من

به مادرم گفتم: «فکر می کنم خدا به حرف های من گوش نمی دهد.» مادرم خندید و پرسید: «از کجا می دانی گوش نمی دهد؟» گفتم: «هر چه...   به مادرم گفتم: «فکر می کنم خدا به حرف های من گوش نمی دهد.» مادرم خندید و پرسید: «از کجا می دانی گوش نمی دهد؟» گفتم: «هر چه دعا می کنم و آرزوهایم را می گویم، خدا به حرفم گوش نمی دهد. مادرم گفت: « خدا همیشه به حرف هایت گوش می دهد، اما تو فراموش می کنی.» پرسیدم:«چی را فراموش می کنم؟» مادرم گفت: «تو آرزو کردی که حال پدربزرگ خوب شود، پدربزرگ خوب شد. آرزو کردی با م...
21 اسفند 1390

شهر ما خانه‌ی ما

    نوید کوچولو یک پسر خیلی مرتب و تمیز بود. او برای خودش یک اتاق کوچک و زیبا داشت. هر روز صبح ...   نوید کوچولو یک پسر خیلی مرتب و تمیز بود. او برای خودش یک اتاق کوچک و زیبا داشت. هر روز صبح تختش را مرتب می کرد. هر وقت هم مداد رنگی هایش را می تراشید، آشغال هایش را در سطل زباله می ریخت. وقتی می خواست شیرینی بخورد، یک بشقاب کوچولو زیر دستش نگه می داشت و مواظب بود تکه های شیرینی روی زمین نریزد. خلاصه نوید کوچولو پسر خیلی مرتبی بود. یک روز نوید کوچولو قرار شد با مامانش با هم به پارک بروند. نوید کوچولو خیلی خوشحال شد و لباس هایش را پوشید و منتظر مامانش شد. یک کم بعد مامان ...
17 اسفند 1390

شوخی‏ زیادی ممنوع

  خانم مربّی به رضا گفت: «رضا جان! تو که چشم‏ هایت ضعیف است، برو روی نیمکت جلو بنشین تا خانم مربّی به رضا گفت: «رضا جان! تو که چشم‏ هایت ضعیف است، برو روی نیمکت جلو بنشین تا تخته را بهتر ببینی.» رضا گفت: «خانم! من دوست دارم اینجا پیش محسن باشم.» خانم مربّی گفت: «معلوم است که محسن را خیلی دوست داری؟» رضا گفت: «آخه محسن  خیلی خوب است. هی شوخی می‏کند و مرا می‏‏خنداند.» با این حرف، همه‏ی بچه ‏ها خندیدند. خانم گفت: «عجب! حالا با کی شوخی می‏کند؟» رضا گفت: «...
15 اسفند 1390